مشکی
لغتنامه دهخدا
مشکی . [ م ُ / م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مشک . به مشک آغشته . || سرخ تیره ٔ مایل به سیاهی . (ناظم الاطباء). سیاه . اسود. لیکن گویا در اول این کلمه بر سرخی که به سیاهی زند اطلاق میشده است . (یادداشت مؤلف ) :
اگر غم ز دریاست خشکی کنیم
همه چادر خاک مشکی کنیم .
اگر غم ز دریاست خشکی کنیم
همه چادر خاک مشکی کنیم .
فردوسی .