مشک فشان
لغتنامه دهخدا
مشک فشان . [ م ُ / م ُ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه مشک می افشاند و پراکنده می کند. (ناظم الاطباء). فشاننده ٔ مشک و عطرآگین سازنده . خوشبوی . معطر :
در مجلس عشرت ز لطیفی و ظریفی
خورشید شکرپاش و مه مشک فشان اوست .
مشک بید از درخت عود نشان
گاه کافور و گاه مشک فشان .
آمد آن ماه آفتاب نشان
در بر افکنده زلف مشک فشان .
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد.
- مشک فشان از فقاع ؛ کنایه از شخصی است که در وقت حرف زدن بوی خوش از دهانش برآید. (برهان ) (از ناظم الاطباء). شخصی که در حرف زدن بوی خوش از دهانش آید . (انجمن آرا پیرایش دوم ).
- || کسی که خلق خوش داشته باشد. (انجمن آراپیرایش دوم ). رجوع به ترکیب «مشک فروش از قفا» شود.
|| مشک نقاب . از اسماءمعشوق است . (آنندراج ). و رجوع به مشک نقاب شود.
در مجلس عشرت ز لطیفی و ظریفی
خورشید شکرپاش و مه مشک فشان اوست .
سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 771).
مشک بید از درخت عود نشان
گاه کافور و گاه مشک فشان .
نظامی .
آمد آن ماه آفتاب نشان
در بر افکنده زلف مشک فشان .
نظامی .
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد.
حافظ.
- مشک فشان از فقاع ؛ کنایه از شخصی است که در وقت حرف زدن بوی خوش از دهانش برآید. (برهان ) (از ناظم الاطباء). شخصی که در حرف زدن بوی خوش از دهانش آید . (انجمن آرا پیرایش دوم ).
- || کسی که خلق خوش داشته باشد. (انجمن آراپیرایش دوم ). رجوع به ترکیب «مشک فروش از قفا» شود.
|| مشک نقاب . از اسماءمعشوق است . (آنندراج ). و رجوع به مشک نقاب شود.