ترجمه مقاله

مصدر

لغت‌نامه دهخدا

مصدر. [ م ُ ص َدْ دَ ] (ع ص ، اِ) مرد سخت و قوی سینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سخت سینه . (مهذب الاسماء). || کسی که خوی و عرق او تا به سینه ٔ وی رسیده باشد. || سپیدی سر و سینه از گوسفند و اسب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || میش سیاه سینه ٔ سپیدبدن . (ناظم الاطباء). || اسب سابق و درگذرنده . || تیر ستبرسینه . || اولین تیر قمار که بی علامت و نشان باشد. || شیر بیشه . || گرگ . || مقدم داشته شده و در صدر واقعگشته و در اول و ابتدا آورده شده . (از غیاث ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). به پیشگاه نشانیده . بالانشین .
- مصدر به ؛ آغازیده به : «برو» فعل مصدر به باء است .
- مصدر ساختن ؛ مقدم داشتن . در صدر قرار دادن : مضمون این داستان یکی از فضلا که در آن مجلس حاضر بوده است و سخنانی که ذکر کرده شد به گوش خود شنیده ثبت کرده است و آن را به کریمه ٔ «ماشهدنا الا بما علمنا» مصدر ساخته و در آخر به این کلمات ختم نمود... (ظفرنامه ٔ یزدی ج 2 ص 391).
- مصدر شدن ؛ در صدر واقع شدن و در اول و ابتدا آورده شدن . (ناظم الاطباء).
- مصدر کردن ؛ مصدر ساختن . مقدم داشتن . بدان آغاز کردن .
- || قرار دادن در صدر. نشاندن در پیشگاه :
گفتی از انبیا و امم هرکه رفته بود
حق کرده در حوالی کعبه مصدرش .

خاقانی .


ترجمه مقاله