ترجمه مقاله

مصلی

لغت‌نامه دهخدا

مصلی . [ م ُ ص َل ْ لا ] (اِخ ) عیدگاه شیراز. (ناظم الاطباء). عیدگاه شیراز که آن جای بغایت خوش و خرم و سیرگاه است . (از غیاث ) (آنندراج ). مصلا : با تنی چند از خاصان به مصلای شیراز بیرون رفت . (گلستان ).
میان جعفرآباد و مصلا
عبیرآمیز می آید شمالش .

حافظ.


بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را .

حافظ.


نسیم باد مصلی و آب رکناباد
غریب را وطن خویش می برد از یاد.

حافظ.


نمی دهند اجازت مرا به سیر سفر
نسیم باد مصلا و آب رکناباد .

حافظ.


چو شستی رخت در سعدی و کفشت نیست در پا تنگ
غنیمت دان نسیم آباد و گلگشت مصلا را.

نظام قاری .


چراغ اهل معنی خواجه حافظ
که شمعی بود از نور تجلی
چو در خاک مصلی یافت منزل
بجو تاریخش از خاک مصلی .

؟


و رجوع به مصلا شود.
ترجمه مقاله