ترجمه مقاله

مصندل

لغت‌نامه دهخدا

مصندل . [ م ُ ص َ دَ ] (ع ص ) خوشبوی شده با صندل . (ناظم الاطباء). آمیخته با صندل . به صندل آمیخته :
این جوی معنبربر و این آب مصندل
پیش در آن بارخدای همه احرار.

منوچهری .


- پیراهن مصندل ؛ پیراهنی است که صندل سپید را به گلاب بسایند و کافور اندر وی مالند و پیراهنی توزی بدان تر کنند و به هوا خشک کنند و هر وقت اندک گلاب بر این پیراهن پاشند و درپوشند. و اگر دستارچه ٔ توزی همچنین مصندل کنند و بر روی بالین گسترند سخت صواب باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چون بیدار شود [ آن را که غشی افتاده است ] پیراهن مصندل پوشانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله