ترجمه مقاله

مضمحل

لغت‌نامه دهخدا

مضمحل . [ م ُ م َ ح ِل ل ] (ع ص ) نیست و محو شونده و ناچیز و سست . (غیاث ) (آنندراج ). نیست و نابود و پراکنده و پریشان و منتشر و ناپدید و نابود و محو شده و برطرف شده و ناچیز. (ناظم الاطباء).
- مضمحل شدن ؛ نیست و نابود شدن : و از گرستن رطوبات زجاجی و ملحی ، بحکم قوت حرارت غریزی منحل و مضمحل شد. (سندبادنامه ص 291).
- مضمحل گرداندن ؛ نابود گرداندن . نیست کردن : و بعضی را بخار شکل بطریق آه از راه نفس بیرون آردو بتدریج مضمحل گرداند. (سندبادنامه ص 15).
ترجمه مقاله