مضمر
لغتنامه دهخدا
مضمر. [ م ُ م َ ] (ع ص ) نهان داشته . (منتهی الارب ). در دل داشته شده و پنهان و پوشیده . مأخوذ از ضمیر بمناسبت آنکه ضمیر هر کسی پنهان باشد. (غیاث ) (آنندراج ). نهان داشته و در دل داشته و پنهان و پوشیده . (ناظم الاطباء). در دل گرفته . در دل داشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
من همی دانم کاندر بر او
چیست از بهر من و تو مضمر.
ترا گهر نه ز بهر توانگری داده ست
خدایگان را رازیست اندرآن مضمر.
عدل او قولیست کاین گیتی بدو در مدغم است
فضل او لفظیست کاین گیتی بدو در مضمر است .
گر از نور ظلمت نیاید چرا پس
تو پیدایی و کردگار تو مضمر.
وین از صفت بود که نگنجند در جهان
و آنگاه در تن و سر ما هر دو مضمرند.
این چرخ مدور چه خطر دارد زی تو
چون بهره ٔ خود یافتی از دانش مضمر.
شرار موجش باشد بر آسمان و زمین
که در دو حدش گشته ست مضمر آتش و آب .
در نیام تیغ تو تأیید و نصرت مضمر است
تیغبرکش تا برآرد آنچه دارد در ضمیر.
از روشنی کنون نزدی کس بدو مثل
گر در ضمیر تو نشدی مضمر آفتاب .
هشت حرف است از قزل با ارسلان چون بنگری
هفت گردون را در آن هر هشت مضمر ساختند.
کم کسی بر سر این مضمر زدی
لاجرم کم کس بر آن آذر زدی .
گر حدیثش نیز هم بافر بود
در حدیثش لرزه هم مضمر بود.
|| در اصطلاح اهل درایه و حدیث به روایتی گویند که ذکر معصوم در آن مطوی باشد بواسطه ضمیر غایب ، و عدم ذکر معصوم یا از جهت تقیه است و یا از جهت آنکه نام او قبلاً ذکر شده است و اکنون بواسطه ٔ ضمیر بدو اشاره شود چنانکه گویند سمعته یاسألته . (از فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ). || (اِ) جای نهان داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ضمیر شود.
من همی دانم کاندر بر او
چیست از بهر من و تو مضمر.
فرخی .
ترا گهر نه ز بهر توانگری داده ست
خدایگان را رازیست اندرآن مضمر.
فرخی .
عدل او قولیست کاین گیتی بدو در مدغم است
فضل او لفظیست کاین گیتی بدو در مضمر است .
عنصری .
گر از نور ظلمت نیاید چرا پس
تو پیدایی و کردگار تو مضمر.
ناصرخسرو.
وین از صفت بود که نگنجند در جهان
و آنگاه در تن و سر ما هر دو مضمرند.
ناصرخسرو.
این چرخ مدور چه خطر دارد زی تو
چون بهره ٔ خود یافتی از دانش مضمر.
ناصرخسرو.
شرار موجش باشد بر آسمان و زمین
که در دو حدش گشته ست مضمر آتش و آب .
مسعودسعد.
در نیام تیغ تو تأیید و نصرت مضمر است
تیغبرکش تا برآرد آنچه دارد در ضمیر.
سوزنی .
از روشنی کنون نزدی کس بدو مثل
گر در ضمیر تو نشدی مضمر آفتاب .
خاقانی
هشت حرف است از قزل با ارسلان چون بنگری
هفت گردون را در آن هر هشت مضمر ساختند.
خاقانی .
کم کسی بر سر این مضمر زدی
لاجرم کم کس بر آن آذر زدی .
مولوی .
گر حدیثش نیز هم بافر بود
در حدیثش لرزه هم مضمر بود.
مولوی .
|| در اصطلاح اهل درایه و حدیث به روایتی گویند که ذکر معصوم در آن مطوی باشد بواسطه ضمیر غایب ، و عدم ذکر معصوم یا از جهت تقیه است و یا از جهت آنکه نام او قبلاً ذکر شده است و اکنون بواسطه ٔ ضمیر بدو اشاره شود چنانکه گویند سمعته یاسألته . (از فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ). || (اِ) جای نهان داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ضمیر شود.