ترجمه مقاله

مضیق

لغت‌نامه دهخدا

مضیق . [ م َ ] (ع اِ) جای تنگ . (غیاث ). مکان تنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جای تنگ . مکان تنگ . (ناظم الاطباء) : برگشت به هزیمت و بدو رسیدند در مضیقی که میگریخت بکشتندش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244).
کار من بالانمی گیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بسته ٔبند عنا.

خاقانی .


در مضیق حرب کسی افتد که در فسحت رای و عرصه ٔ صلاح مجال تردد و مکنت تمکن نیابد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 197).خلف در مضیق آن حصار بی قرار شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 244). در طی آن منازل و مراحل به مضیقی رسیدند که جمهوری عام از لشکر غور به حراست آن ثغر موکل بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323). وآن مخاذیل را به تدریج از آن مضیق دور میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || کار سخت . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). کار سخت و دشوار. ج ، مضایق . (ناظم الاطباء) : و کار سلطان در میان آن قوم در حالت وصول او نیک تنگ درآمده بود و در مضیقی عظیم افتاده بود. (جهانگشای جوینی ).
هست سنت ره جماعت چون رفیق
بی ره و بی پا درافتی در مضیق .

مولوی (مثنوی چ خاور ص 360).


ترجمه مقاله