ترجمه مقاله

مطر

لغت‌نامه دهخدا

مطر. [ م َ طَ ] (ع اِ) باران . (ترجمان القرآن ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث ) (مهذب الاسماء). آب ابر. آبی که از ابر ریزد. ج ،اَمطار. (از اقرب الموارد) : و امطرنا علیهم مطراً فساء مطرالمنذرین . (قرآن 173/26). و لقد اتوا علی القریة التی امطرت مطرالسوء. (قرآن 40/25).
زین جشن خزان خرمی و شادی بیند
چندانکه در ایام بهاری مطر آید.

فرخی .


تا ابر نوبهار مهی را مطر بود
تا در زمین و روی زمین برنفر بود.

منوچهری .


آنکس که از او نیک و بد نیاید
ابری بود آن کش مطر نباشد.

ناصرخسرو.


تا بگذرد زمانه کش کار جز گذر نیست
ابر زمانه را جز عذر و جفا مطر نیست .

ناصرخسرو.


نگویی آتش اندرسنگ و گل در خار و جان در تن
و یا این ابر غران را که حمال مطر دارد.

ناصرخسرو.


آن ابر سر تیغ که برق است گه زخم
بر لشکر منصور تو بارد مطر فتح .

مسعودسعد.


بر شرق و غرب بارد اگر ابر آسمان
از بحر طبع صافی تو پر مطر شود.

مسعودسعد.


تا همی چرخ پرستاره بود
تا همی ابر پر مطر باشد.

مسعودسعد.


نه هر که شاهش خوانند شاهی آید از او
نه هر چه ابر بود در هوا مطر دارد.

مسعودسعد.


باشد چو ابر بی مطر و بحر بی گهر
آن را که با جمال نکو جود، یار نیست .

سنایی .


کفش به ابر دژم ماند و سخا به مطر
وز آن مطر شده بستان مکرمت خرم .

سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


وقت شمشیر زدن گویی در ابر کفش
آتشین برق به خونین مطر آمیخته اند.

خاقانی .


آنک آن تازه بهار دل من در دل خاک
از سحاب مژه خوناب مطر بگشائید.

خاقانی .


بهر گبر و مؤمن و زیبا و زشت
همچو خورشید و مطر بل چون بهشت .

مولوی .


تشنه محتاج مطر شد و ابرنی
نفس را جوع البقر بد صبر نی .

مولوی .


ترجمه مقاله