ترجمه مقاله

مع

لغت‌نامه دهخدا

مع. [ م َ ع َ ] (ع حرف اضافه ) وا. (ترجمان القرآن ). به معنی با، و آن اسم است زیرا تنوین می پذیرد و حرف جر بر آن داخل می شود و ساکن می گرددچنانکه گویند جاؤا معاً. و یا حرف خفض است و یا کلمه ای است که چیزی را به چیز دیگر ضمیمه می کند و اصل آن «معاً» است . و یا برای مصاحبت است و نیز به معنی «عند» آید، و گویند «کنا معاً» ای جمیعاً. (از منتهی الارب ). یا که لفظی است به معنی همراهی و اسم جامد است از اسماء لازم الاضافه و آنچه بعضی مردم به جای «مع» «معه » به زیادت «ها» نویسند خطاست مگر آنکه آن را ضمیر مذکر واحد دانند و به ضم خوانند یا به وقف مظهرخوانند نه مختفی (غیاث ) (از آنندراج ). کلمه ای است که بعضی آن را اسم دانسته اند و بعضی حرف جر و استعمال می شود در ضم کردن چیزی به چیزی و بعضی گفته اند اگر بر آن حرف جر داخل شود اسم می باشد و الا حرف است و درسه معنی استعمال می گردد: اول در موضوع اجتماع به معنی «با» مانند واﷲ معکم یعنی خدا با شماست . دوم به معنی «در» می باشد و زمان اجتماع را می رساند مانند جئتک معالعصر یعنی آمدم ترا در زمان عصر. سوم به معنی نزد و مرادف «عند» می باشد مانند خرجنا معاً یعنی با هم و در یک زمان بیرون آمدیم و کنا معاً یعنی با هم بودیم و در یک جای بودیم و در این حال الف آن بدل از تنوین می باشد. و قولهم : افعل هذا مع هذا یعنی می کنم این کار را با آن کار یعنی همه را. (ناظم الاطباء).
- معالتأسف ؛ با دریغ. با درد. معالاسف . با اندوه . با پشیمانی .
- معالزمان ؛با زمان . تا زمان هست . همیشه . پیوسته : آن غمام عما قریب منجلی گردد، آفتاب مع الزمان ، در عقده ٔ ذنب نخواهد ماند... (نفثة المصدور).
علی الخصوص که سعدی مجال قرب تو یافت
حقیقت است که ذکرش معالزمان ماند.

سعدی .


- معالغرامه ؛ با غرامت . با تاوان .
- || با پشیمانی و رنج :
آن شب که در آن جناب میمون
با عیش چنان معالغرامه .

انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 720).


- معالقصه ؛ القصه . باری . فی الجمله . خلاصه . الحاصل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به مشکو در نبود آن ماه رخسار
معالقصه به قصر آمد دگربار.

نظامی .


خواجه معالقصه که در بند ماست
گرچه خدا نیست خداوند ماست .

نظامی .


معالقصه چندی ببودم مقیم
به رنج و به راحت ، به امید و بیم .

سعدی .


معالقصه در بزم صاحب مدام
شب و روز خوش بودمی بر دوام .

نزاری قهستانی .


- معالواسطه ؛ با میانجی . مقابل بلاواسطه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه با واسطه انجام گیرد.
- معالوصف ؛ با این همه . با وصف این . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- || با آنکه ؛ با اینکه .
- مع ذلک ؛با این حال . با این همه . مع هذا : مع ذلک از روی انصاف چون انواع سخنان مردم همچون اصناف و طبقات خلق مختلف و متفاوت است ... (المعجم ).
- مع ذلک کله ؛ با همه ٔ این احوال . با وجود همه ٔ اینها.
- مع کردن ؛ همراه کردن . توأم کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مع ما ؛ با آنکه .باوجود اینکه : چون عبدالمطلب بمرد و صایت ها به عباس کرد مع ما که او کهتر بود به سال از یازده پسر که او را بودند. (کتاب النقض ص 544).
- معهذا ؛ با اینحال . با اینها. با وجود این : مع هذا شکست عظیم بر سپاه قزلباش افتاد. (عالم آرای عباسی ).
ترجمه مقاله