ترجمه مقاله

معارض

لغت‌نامه دهخدا

معارض . [ م ُ رِ ] (ع ص ) مخالف و خصم و حریف و مدعی و مقابل . (ناظم الاطباء) : تقریرمی کرد که تاش به دیلم التجا کرده است و به معارضان دولت پناهیده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 89).چون به حکایت ملک او رسیم ذکر رود که ملک و سریر و دیهیم پدر با چندان معاندو معارض از اقربا و برادران چگونه به دست آورد. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). و رجوع به معارضه شود.
- بلامعارض ؛ بی مدعی . بدون مخالف . بدون حریف . بدون رقیب .
- معارض شدن ؛ مقابل شدن و روبرو شدن ومتعرض شدن و مانع گشتن . (ناظم الاطباء).
|| شتر ماده که بچه را بوی کند و شیر ندهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله