ترجمه مقاله

معجزه

لغت‌نامه دهخدا

معجزه . [ م ُ ج ِ زَ / زِ ] (از ع ، اِ) چون خرق عادتی از نبی صادر شود که خلق از آوردن مثل آن عاجز آید آن را معجزه گویند و چون از ولی خرق عادتی پیدا گردد آن را کرامت خوانند و چون خرق عادتی از کافر به ظهور آید آن را استدراج گویند. (آنندراج ) (غیاث ). آن چیزی که مردم از آوردن آن عاجز باشند مانند خرق عادتی که از انبیا صادر می گرددو شگفت و چمراس و فرجود نیز گویند. (ناظم الاطباء). امر خارق العاده ای که مایه ٔ خیر و سعادت باشد مقرون به دعوی نبوت و غرض از آن آشکار ساختن صدق کسی است که مدعی رسالت از جانب خداست . (از تعریفات جرجانی ). امر خارق العاده اعم از ترک یا فعل مقرون به تحدی با عدم معارضه ، و به عبارت دیگر معجزه امر خارق العاده ای است که بر دست مدعی نبوت ظاهر شود موافق دعوی او. (ازکشاف اصطلاحات الفنون ). ج ، معجزات : پس قوه ٔ پیغمبران معجزات آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).
پیغمبری ولیک نمی بینم
چیزیت معجزات مگر غوغا.

ناصرخسرو.


ماند فتوح تو ز عجایب به معجزات
هر کس که معجزات تو بشنید بگروید.

امیر معزی (از آنندراج ).


معجزات تو شود آن آب و آتش زآنکه تو
چون خلیل و چون کلیم از آب و آتش بگذری .

سنائی .


نه چون تو بذل کند هر که نعمتی دارد
نه معجزات بود هر که را عصا باشد.

ادیب صابر.


و به معجزات ظاهرو دلایل واضح مخصوص گردانید. (کلیله و دمنه ).
و آنکه خارج بود از مکرمتش روی و ریا
همچو از معجزه های نبوی زرق و حیل .

انوری .


عیسی از معجزه برسازد رنگ
او چه محتاج به نیل و بقم است .

خاقانی .


انبیا و رسل را به تبلیغ رسالت ... و اظهار معجزات فرمود. (سندبادنامه ص 6).
هر نبیی اندراین راه درست
معجزه بنمود یاران را نخست .

مولوی .


سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد.

حافظ.


- معجزه آسا ؛ معجزه گونه ، معجزه مانند. شبیه به معجزه .
- معجزه بخشی ؛ معجزه بخشیدن . معجزه نشان دادن :
کیمیاسازی است چبود کیمیا
معجزه بخشی است چبود سیمیا.

مولوی .


- معجزه زایی ؛ ایجاد معجزه . انشاء معجزه :
بربط نگر آبستن و نالنده چو مریم
زائیده ٔ روحی که کند معجزه زایی .

خاقانی .


- معجزه ٔ مسیح ؛ مرده زنده کردن عیسی را گویند. (برهان ) (آنندراج ).
- || کنایه ازمائده ای باشد که از آسمان به جهت عیسی و مریم نازل شده . (برهان ) (آنندراج ).
|| کار بسیار شگفتی انگیز. امری خارق عادت . کاری فوق عادت و عرف :
دولت شاه جهان را به جهان معجزه هاست
اولین معجزه ها خواجه به دیوان اندر.

فرخی .


تا شاه خسروان سفر سومنات کرد
کردارخویش را علم معجزات کرد.

عسجدی .


معجزاتش ز دست سلطان است
که فلک زیر پای سلطان باد.

مسعودسعد.


و در آیات براعت و معجزات صناعت ... تأملی بسزا رود و شناخته گردد... (کلیله و دمنه ).
کافر که رخش بیند با معجزه ٔ لعلش
تسبیح درآموزد زنار دراندازد.

خاقانی .


نی نی اگر چه معجزه دارم که عاجزم
بخت نهفته را نتوان آشکار کرد.

خاقانی .


اگر خری دم از این معجزه زند که مراست
دمش ببند که خر گنگ بهتر از گویا.

خاقانی .


جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف
تراست معجزه و نام تو سلیمان است .

خاقانی .


معجزه ٔ مروت و برهان فتوت اوجز به شهادت مشاهده و بینه ٔ عیان مقرر نگردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 363).
ترسم تو به سحر غمزه یک روز
دعوی بکنی که معجزات است .

سعدی .


و رجوع به معجزة و مُعجِز شود.
- معجزه انشا کردن ؛ کاری خارق العاده و شگفتی انگیز انجام دادن . امری فوق عرف و عادت آشکار ساختن :
از سر خامه کنم معجزه انشا به خدای
گر چنین معجزه بینند سران یا شنوند.

خاقانی .


ترجمه مقاله