ترجمه مقاله

معطر

لغت‌نامه دهخدا

معطر. [ م ُ ع َطْ طَ ] (ع ص ) خوشبوی ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوشبوی ناک و هر چیز خوشبوی و دارای عطر خوش . (ناظم الاطباء). خوشبو. بویا. طیب الرایحه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گل سرخ چون روی خوبان به خجلت
بنفشه چو زلفین جانان معطر.

ناصرخسرو.


کرده زمین را ز رنگ روی منقش
کرده هوا را به بوی زلف معطر.

مسعودسعد.


نسیم خلق تو بر آب و آتش ار بوزد
چو مشک و عنبر گرددمعطر آتش و آب .

مسعودسعد.


شد ناف معطر سبب کشتن آهو
شد طبع موافق سبب بستن کفتار.

؟ (از کلیله و دمنه ).


نسیم آن بوی بهشت را معطر کرده بود. (کلیله و دمنه ). زنبور... به رایحه ٔ معطر... آن مشغوف گردد. (کلیله و دمنه ).
خاک مجلس بود خاقانی به بوی جرعه ای
هم به بوی جرعه ٔ خاکش معطر ساختیم .

خاقانی .


شاخ ازجواهر اینک آذین عید بسته
چون کام روزه داران گشته صبا معطر.

خاقانی .


چون لب خم شد موافق با دهان روزه دار
سر به مشک آلوده یک ماهش معطر ساختند.

خاقانی .


سرحد بادیه است روان باش بر سرش
تریاق روح کن ز سموم معطرش .

خاقانی .


این قاصد از کدام زمین است مشکبوی
وین نامه در چه داشت که عنوان معطر است .

سعدی .


قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود
چون همی سوزد جهان از وی معطر می شود.

سعدی .


ترجمه مقاله