ترجمه مقاله

معطل

لغت‌نامه دهخدا

معطل . [ م ُ ع َطْ طِ ] (ع ص ) آنکه صانع عزوجل را انکار کند و شرایع را باطل انگارد. ج ، معطلون .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
ورش تو نیست نهی خود معطلی به یقین
از این دو دانش توحید توبه عیب و عوار.

ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 179).


دی جدل با معطلی کردم
که ز توحید هیچ ساز نداشت .

خاقانی .


و رجوع به معطله شود.
ترجمه مقاله