ترجمه مقاله

معلاق

لغت‌نامه دهخدا

معلاق . [ م ِ ] (ع اِ) هرچه از وی چیزی درآویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، معالیق . (اقرب الموارد). || خار آهنی که قصابان بدان گوشت را بیاویزند. (غیاث ) (آنندراج ). آنچه بدان گوشت و جز آن آویزند. (از اقرب الموارد). گوشت آویز. قناره . چنگک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کی عجب گر با تو آید چون مسیح اندر حدیث
گوسفند کشته از معلاق و مرغ از بابزن .

کمال عزی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


|| هر چیز آونگان کرده مانند خرما و انگور و جز آن . ج ، معالیق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دوال رکاب . ج ، معالیق . (مهذب الاسماء) دوال فتراک . بند رکاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || لکلرک در شرح کلمه ٔ «سیسبان » معلاق را معادل «دم برگ » و «دم میوه » آورده است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || زبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنچه به شتر بارکش آویزان کنند مانند قمقمه و مشک و مطهره . (از اقرب الموارد). || قطره . || گوشواره . (ناظم الاطباء). || (ص ) رجل معلاق ؛ مرد سخت خصومت که در حجت آویزد و رجل ذومعلاق نیز چنین است .(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله