معموره
لغتنامه دهخدا
معموره . [ م َ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث معمور. آباد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معمورة. آبادان : در مقصوره ٔ معموره انبوهی دیدم پرسیدم که این اجتماع از بهر چیست . (مقامات حمیدی چ شمیم ص 11).
- معموره ٔ ارض ؛ آبادانی جهان . (حدود العالم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن ربع زمین که بر مهب شمال است . (مفاتیح العلوم خوارزمی ، یادداشت ایضاً). آن قسمت از زمین که مسکون و آبادان است .
|| پر و آکنده از زر و سیم و نقود و جواهر : و اموال معاملات بستد و به خزانه ٔ معموره مستظهر گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 313). || جای آباد. محل آبادان . ناحیه ٔ آباد :
گرچه صد معموره ٔ خوش یافتم
هم مخالف هم مشوش یافتم .
بر خرابی صبر کن کز انقلاب روزگار
دشتها معموره و معموره ها صحرا شود.
- معموره ٔ ارض ؛ آبادانی جهان . (حدود العالم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن ربع زمین که بر مهب شمال است . (مفاتیح العلوم خوارزمی ، یادداشت ایضاً). آن قسمت از زمین که مسکون و آبادان است .
|| پر و آکنده از زر و سیم و نقود و جواهر : و اموال معاملات بستد و به خزانه ٔ معموره مستظهر گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 313). || جای آباد. محل آبادان . ناحیه ٔ آباد :
گرچه صد معموره ٔ خوش یافتم
هم مخالف هم مشوش یافتم .
عطار (منطق الطیر چ مشکور ص 64).
بر خرابی صبر کن کز انقلاب روزگار
دشتها معموره و معموره ها صحرا شود.
صائب .