ترجمه مقاله

معنبری

لغت‌نامه دهخدا

معنبری . [ م ُ عَم ْ ب َ ] (حامص ) معنبر بودن . عنبرین بودن . آغشته به عنبر بودن :
بیضه ٔ مهر احمدی جبهتش از گشادگی
روضه ٔ قدس عیسوی نکهتش از معنبری .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 422).


رقص کنان نگر خره لعل غبب چو روی تو
طوق کشان سردمش چون خطت از معنبری .

خاقانی (دیوان ، ایضاً ص 426).


ترجمه مقاله