ترجمه مقاله

مغبر

لغت‌نامه دهخدا

مغبر. [ م ُ غ َب ْ ب َ ] (ع ص ) غبارآلوده و تیره رنگ . (غیاث ) (آنندراج ). خاک آلود. گردآلود. گردزده . گردگرفته . گردناک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هوای روشن از رنگش مغبر گشت و شد تیره
چو جان کافری کشته ز تیغ خسرو والا.

فرخی .


جوانیش پیری شمر، زنده مرده
شرابش سراب و منور مغبر.

ناصرخسرو.


- گوی مغبر ؛ کنایه از کره ٔ خاکی . کره ٔ زمین :
خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب
ما را ز چه رانده ست بر این گوی مغبر.

ناصرخسرو.


|| کسی که موی و ریش آن گردآلوده و چرکین باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
ترجمه مقاله