ترجمه مقاله

مفخر

لغت‌نامه دهخدا

مفخر. [ م َ خ َ ] (ع اِمص ) مصدر میمی است به معنی فخر و نازیدن به چیزی . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، فخر و نازش . (ناظم الاطباء) :
ای تو را بر همه مهان منت
ای تو را بر همه شهان مفخر.

فرخی .


دولت با تو گرفت صحبت دایم
کرده ست از تو همیشه دولت مفخر.

فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 130).


سببی باید تا فخر توان کرد بدان
رادی و فخر و بزرگی سبب مفخر اوست .

فرخی .


گر سیستان بنازد بر شهرها برازد
زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر.

فرخی .


از این پیش بوده ست زاولستان را
به سام یل و رستم زال مفخر.

فرخی .


جوانی ستوده ست مدحت مر او را
بس است و جز این نیستش هیچ مفخر.

ناصرخسرو.


که از فر تو فخر ملک عجم را
بیفزود عز و بزرگی و مفخر.

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 377).


چون بنگرد اندر سیرش مرد خردمند
عنوان شرف بیند و پیرایه ٔ مفخر.

امیرمعزی (ایضاً ص 327).


|| (اِ) هرچه بدان فخر کنند و بنازند و مایه ٔ ناز و بزرگی . (ناظم الاطباء). آنچه بدان بالند ونازند و فخر کنند. آنکه بدو نازند . ج ، مفاخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خواجه ٔ بزرگ بوعلی آن سید کفات
خواجه ٔ بزرگ بوعلی آن مفخر گهر.

فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 195).


ای صورت علم و تن فضل و دل حکمت
ای فایده ٔ مردمی و مفخر مفخر.

ناصرخسرو.


که امام همام خاقانی
مفخر صدهزار خاقان است .

امام مجدالدین خلیل .


امیر غازی محمود سیف دولت و دین
که پادشاه زمین است و مفخر دنیاست .

مسعودسعد.


مفخر و زینت زمانه رشید
که نیارد چنو زمانه دگر.

مسعودسعد.


مدحت صاحب اجل منصور
مفخر آل احمدبن حسن .

مسعودسعد.


جهان از طلعت و از طالعت نازد که جاویدان
یکی شد بر زمین معجز یکی شد بر فلک مفخر.

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 388).


به حقیقت که در سخن امروز
هر یکی مفخر خراسانند.

نظامی عروضی (چهارمقاله ص 85).


مفخر اول البشر مهدی آخرالزمان
وحی به جانش آمده آیت عدل گستری .

خاقانی .


مفخر خاقانی است مدح تو تا در جهان
صبح برد آب ماه میوه پزد ماه آب .

خاقانی .


مفخر اول بشر خوانش که دهر
مهدی آخرزمان می خواندش .

خاقانی .


در خبر است از سید کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه ٔ دور زمان محمدمصطفی (ص )... (گلستان ).
ترجمه مقاله