مفر
لغتنامه دهخدا
مفر. [ م َ ف ِرر / م َ ف َرر ] (ع اِ) گریختن جای . (مهذب الاسماء). گریزجای . (تفلیسی ). جای گریز. (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسم ظرف است از فرار به معنی جای گریختن ، یعنی جایی که در آن گریخته نشیند و از آفت امن یابد. (غیاث ). گریزگاه . مهرب . محیص . محید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
حصار کندهه را ازبهیم خالی کرد
بهیم را به جهان آن حصار بود مفر.
شکر ایزد را کامروز بدانجایگهم
که شهان همه گیتی را آنجاست مفر.
عاجز نمی کند او را هیچ دشواری و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307).
در این آتش چه می جوید سمندروار پروانه
یکی چندین مقر دارد یکی چندین مفر دارد.
دانم که نیست جز که به سوی تو ای خدا
روز حساب و حشر مفر و وزر مرا.
کز بادیه ٔ جهالت جز سوی او مفر نیست
زیرا که جاهلان را جز در سقر مقر نیست .
با چنو پادشاهی این مضایقت نباید کردن ، خاصه که از این دیر هیچ مفری نیست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 101).
جناب تو علما را ز نائبات پناه
جوار تو حکما را ز حادثات مفر.
زمانه به دستش دهد نامه ای
نبشته در آن نامه این المفر.
گفتم بس است حشمت او شرع را پناه
گفتا بس است حضرت او خلق را مفر.
در دارالکتب و بام دبستان بکنید
بر نظاره ز در و بام مفربگشایید.
در صمیم عالی علوی مقر و مفر پدید کرد. (سندبادنامه ص 2). و از آن اذیت و بلیت مفر و محیصی نمی دانست . (المعجم ص 7). || مأخوذ از تازی ، راه گریز. (ناظم الاطباء). راهی که از آن راه توان گریخت . (غیاث ) (آنندراج ).
حصار کندهه را ازبهیم خالی کرد
بهیم را به جهان آن حصار بود مفر.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 74).
شکر ایزد را کامروز بدانجایگهم
که شهان همه گیتی را آنجاست مفر.
فرخی (ایضاً ص 109).
عاجز نمی کند او را هیچ دشواری و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307).
در این آتش چه می جوید سمندروار پروانه
یکی چندین مقر دارد یکی چندین مفر دارد.
ناصرخسرو.
دانم که نیست جز که به سوی تو ای خدا
روز حساب و حشر مفر و وزر مرا.
ناصرخسرو.
کز بادیه ٔ جهالت جز سوی او مفر نیست
زیرا که جاهلان را جز در سقر مقر نیست .
ناصرخسرو.
با چنو پادشاهی این مضایقت نباید کردن ، خاصه که از این دیر هیچ مفری نیست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 101).
جناب تو علما را ز نائبات پناه
جوار تو حکما را ز حادثات مفر.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 396).
زمانه به دستش دهد نامه ای
نبشته در آن نامه این المفر.
امیرمعزی (ایضاً ص 383).
گفتم بس است حشمت او شرع را پناه
گفتا بس است حضرت او خلق را مفر.
امیرمعزی (ایضاً ص 386).
در دارالکتب و بام دبستان بکنید
بر نظاره ز در و بام مفربگشایید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 161).
در صمیم عالی علوی مقر و مفر پدید کرد. (سندبادنامه ص 2). و از آن اذیت و بلیت مفر و محیصی نمی دانست . (المعجم ص 7). || مأخوذ از تازی ، راه گریز. (ناظم الاطباء). راهی که از آن راه توان گریخت . (غیاث ) (آنندراج ).