ترجمه مقاله

مفلس

لغت‌نامه دهخدا

مفلس .[ م ُ ف َل ْ ل َ ] (ع ص ) آنکه قاضی درباره ٔ او حکم افلاس داده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هو مُفلِس ؛ مُفَلَّس . (اقرب الموارد). کسی که حکم افلاس او از دادگاه صادر شده باشد.شرط صدور حکم افلاس این است که دیون حال او نزد حاکم ثابت شده باشد و اموال و مطالبات وی کمتر از دیون باشد. و لااقل یکی از بستانکاران از حاکم تقاضای حجر او را کرده باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). || شی ٔ مفلس اللون ؛ چیزی که در پوست وی نشانهای شبیه پشیز باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سمک مفلس ؛ ماهی که در پوست وی چیزی شبیه به فلوس باشد. (ناظم الاطباء). || فلس دار. پشیزه ور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله