ترجمه مقاله

مقدام

لغت‌نامه دهخدا

مقدام . [ م ِ ] (ع ص ) فراپیش شونده . ج ، مقادیم . (مهذب الاسماء). نیک مبارز و بسیار پیش درآینده و دلاور. مِقدامَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بسیار پیش درآینده بر دشمن . مقدامة. ج ، مقادیم . (از اقرب الموارد) : ملک از دیگران که مقدمان و مقدامان لشکر بودند به تقدیم و تمکین او را ممیز گردانید. (مرزبان نامه ).
ترجمه مقاله