ترجمه مقاله

مقسم

لغت‌نامه دهخدا

مقسم . [ م ُ ق َس ْ س َ ] (ع ص ) مرد اندوهگین . مهموم . (اقرب الموارد). || صاحب جمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جمیل و گویند غلام مقسم ؛ یعنی غلام جمیل و همچنین است وجه مقسم . (از اقرب الموارد). هو مقسم الوجه ؛ او خوشگل است . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
- شی ٔ مقسم ؛ چیزی دارای حسن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
|| بخش بخش شده و تقسیم شده و پراکنده گشته . (ناظم الاطباء) :
هم صاحب آفاقی و هم قاسم ارزاق
آفاق به تو ایمن و ارزاق مقسم .

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 477).


حواشی آن به خانه های مربع و مسدس و مثمن و مدور مقسم کردی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334).
- دعای مقسم ؛ ظاهراً بمعنی دعا که گونه گونه باشد از بد و نیک . دعائی که به نیک و بد منقسم شده باشد :
دعاهات گفتم بخیرات بپذیر
اگر چه دعای مقسم ندارم .

خاقانی .


ای داعی حضرت تو ایام
گرچه نکنم دعا مقسم .

خاقانی .


ترجمه مقاله