ترجمه مقاله

مقفع

لغت‌نامه دهخدا

مقفع. [ م ُ ق َف ْ ف َ ] (اِخ ) لقب پدر ابومحمد عبداﷲبن مقفع فصیح و بلیغ معروف است ،بدانجهت که حجاج او را مضروب ساخت و دست او یرا گرفت . (ازمحیط المحیط). لقب پدر عبداﷲبن مقفع است از زبان آوران معروف و پیش از آنکه دین اسلام اختیار کند نام او روزبه بود و پدر وی را بدان جهت مقفع گفتند که چون حجاج چوب بر انگشتان وی بزد قفعت یده ، یرا گرفت دست او. (ناظم الاطباء). و رجوع به ابن المقفع شود.
ترجمه مقاله