ترجمه مقاله

مقنع

لغت‌نامه دهخدا

مقنع. [ م ُ ق َن ْ ن َ ] (ع ص ) خوددار. (مهذب الاسماء). رجل مقنع؛ مرد خود بر سرنهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مِقْنَع پوشیده . به مقنعه پوشیده . قناع بر سر. با قناع : فرمان رسانیدند تا کایناً من کان هرکه در زرنوق بود از صاحب کلاه و دستار و مقنع به معجر و خمار بیرون آمدند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 77).
عروسان مقنع بی شمارند
عروسی رابدست آور معمم .

سعدی .


ترجمه مقاله