مقوم
لغتنامه دهخدا
مقوم . [ م ُ ق َوْ وَ ] (ع ص ) قیمت کرده شده . (ناظم الاطباء). ارزیابی شده . و رجوع به تقویم شود. || راست کرده شده . (ناظم الاطباء). برپاشده . قایم شده . راست ایستاده :
آنگه فروبرد به زمین بی جنایتی
این قامت مقوم و جسم جسیم ما.
بی قوت ده اناملش نیست
هفت اختر مکرمت مقوم .
سرادق جلال و حشمت او را به طناب تأیید مطنب و مقوم گردانید. (سندبادنامه ص 8).
شد درخت کژمقوم حق نما
اصله ثابت وفرعه فی السما.
آنگه فروبرد به زمین بی جنایتی
این قامت مقوم و جسم جسیم ما.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 33).
بی قوت ده اناملش نیست
هفت اختر مکرمت مقوم .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 278).
سرادق جلال و حشمت او را به طناب تأیید مطنب و مقوم گردانید. (سندبادنامه ص 8).
شد درخت کژمقوم حق نما
اصله ثابت وفرعه فی السما.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 273).