ترجمه مقاله

ملازه

لغت‌نامه دهخدا

ملازه . [ م َ / م ُ زَ / زِ ] (اِ) به تازی لهاة گویند یعنی کام . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 478). بن زبان . (صحاح الفرس ). لهاة. (بحر الجواهر). گوشت پاره ای باشد شبیه به زبان کوچکی که از انتهای کام آویخته است و با زای فارسی نیز آمده است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گوشت پاره ای که اندرون حلق آویخته می باشد، به هندی آن را کاگ گویند. (غیاث ). کده باشد که از گلو فرود آید. (لغت فرس چ پاول هورن ص 37). ملاز. ملاج . ملاجه . کام . لهات . لهاة. ناک . کده . زبان کوچکه . سغ. حَنَک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه .

منجیک (از لغت فرس چ اقبال ص 478).


اگر [ خون ] از کام و ملازه آید رگ قیفال باید زدن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اندر بیماریهای ملازه که آن را به تازی اللهاة گویند، بیماریهای ملازه دونوع است یکی آماسی که اندر وی پدید آید... دوم آنکه مسترخی گردد و فرودآویزد و بر سر حنجره و حلق نشیند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و علامت خلط آن است که ملازه دراز شود مانند دم موش . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- ملازه ٔ افتاده ؛ کام فرودآمده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملازه برداشتن ؛ الدغر. (تاج المصادربیهقی ). آن باشد که ماما، یا کس دیگر انگشت در کام کودک فروبرد و ملازه را فشار دهد تا بدرون رود. این کار را سابقاً روز بعداز تولد مولود می کردند و گاهی ملازه بردارنده ، انگشت خود را با آب تربت متبرک می کرد :
سزد گر قابله طفل امل را
به مدح شاه بردارد ملازه .

شمس فخری .


ترجمه مقاله