ملا
لغتنامه دهخدا
ملا. [ م َ ] (از ع ، ص ) پر :
خانه تهی ز چیز و ملا از خورندگان
آبی به ریق می خورد از ناودان برف .
- ملا شدن ؛ پر شدن :
دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم
ز ایشان به قول و فعل ازیرا جدا شدم .
روحانیان مثلث عطری بساختند
وز عطرها مسدس عالم شده ملا.
یک هفته ریخت چندان خون سباع کز خون
هفتم زمین ملا شد بگرفت زآن ملالش .
- ملا کردن ؛ پر کردن :
قدحها ملا کن به من ده که من خود
ز قوت آبشان برملا می گریزم .
|| (اِ) پری . ملأ. مقابل خلا (خلأ) : چاره نیست که بیرون عالم خلا بود یا ملا بود. (دانشنامه ص 119).
چو آنجا رسیدی سخن بسته شد
ندانم برون زین خلا یا ملاست .
وگر گویی ملا باشد روا نبود که جسمی را
نهایت نبود و غایت به سان جوهر اعلا.
و رجوع به ملأ شود.
|| آشکارا. (غیاث ) (ناظم الاطباء) :
نه همی فرصتیت باید جست
گر خلا باشد ار ملا باشد.
تا که باشد عارف اندر سال و ماه و روز و شب
شاکر افضال تو اندر خلا و اندر ملا.
در خلا و ملا و سرا و ضرا ملازم درگاه جهان پناه بود. (تاریخ غازان ، ص 56).
- برملا ؛ فاش . علی رؤس الاشهاد. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). آشکارا. علنی : بوعبداﷲ پارسی برملا گفت خواجه ٔ بزرگ می گوید هرچند خداوند سلطان فرموده بود تا... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 160). یک روزبرملا خواجگان علی و عبدالرزاق پسران خواجه احمد حسن را سخنی چند سرد گفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382). هم در این مجلس فرمود به نام سلطان منشور نبشتن ملکتهای موروث و مکتسب و آنچه به تازگی گیرد و برملا بخواند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 377). روز دیگر محمود به مظالم نشست و خیانت قاضی برملا بگفت . (سیاست نامه ).
گر روز من ثنا کنمش برملا به نظم
در شب همی به نثر دعا برملا کنم .
تا مجمعی سازند و آن را برملا بخوانند. (کلیله و دمنه ).
اندر این عالم غریبی زآن همی گردی ملول
تا «ارحنا یا بلالت » گفت باید برملا.
واینک بنات فکرم مانده هنوز بکر
از کس نهفته نیست حدیثی است برملا.
قدحها ملا کن به من ده که من خود
ز قوت آبشان برملا می گریزم .
خصمی کژدم بتر از اژدهاست
کاین ز تو پنهان بود آن برملاست .
- بر ملا افتادن ؛ آشکارا شدن . علنی شدن . فاش شدن :
رازم از پرده بر ملاافتاد
چند شاید به صبر پنهان داشت .
مگو آنچه گر بر ملا اوفتد
سخنگو از آن دربلا اوفتد.
رازش از پرده بر ملا افتاده . (گلستان ). جوابی مختصر که اگر بر ملا افتاد فتنه نباشد. (گلستان چ فروغی ص 41).
یارب به لطف خویش گناهان مابپوش
روزی که رازها فتد از پرده بر ملا.
- بر ملا شدن ؛ آشکار شدن . فاش شدن .
- به ملا ؛ آشکارا. به عیان . علنی . علناً :
فرض یزدان رابگذارد هرکس که کند
خدمت خاصه ٔ سلطان به خلا و به ملا.
از آن زمان که فروخواندم آن کتاب کریم
همی سرایم یا ایهاالملأ بملا.
- در ملا ؛ به آشکارا. آشکارا. علنی :
یکرویه دوستم من و کم حرص مادحم
هم راست در خلاام و هم پاک در ملا.
چون به شاهین قضا انصاف سنجی گاه حکم
جبرئیل از سدره گوید با ملایک در ملا...
|| گاهی عبارت از انجمن و محفل . (غیاث ). انجمن و محفل . (ناظم الاطباء). جمع. گروه مردم :
تو بر سر ملا بستایی همی مرا
من چون کنم ستایش تو بر سر ملا.
خانه تهی ز چیز و ملا از خورندگان
آبی به ریق می خورد از ناودان برف .
کمال الدین اسماعیل .
- ملا شدن ؛ پر شدن :
دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم
ز ایشان به قول و فعل ازیرا جدا شدم .
ناصرخسرو.
روحانیان مثلث عطری بساختند
وز عطرها مسدس عالم شده ملا.
خاقانی .
یک هفته ریخت چندان خون سباع کز خون
هفتم زمین ملا شد بگرفت زآن ملالش .
خاقانی .
- ملا کردن ؛ پر کردن :
قدحها ملا کن به من ده که من خود
ز قوت آبشان برملا می گریزم .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 289).
|| (اِ) پری . ملأ. مقابل خلا (خلأ) : چاره نیست که بیرون عالم خلا بود یا ملا بود. (دانشنامه ص 119).
چو آنجا رسیدی سخن بسته شد
ندانم برون زین خلا یا ملاست .
ناصرخسرو.
وگر گویی ملا باشد روا نبود که جسمی را
نهایت نبود و غایت به سان جوهر اعلا.
ناصرخسرو.
و رجوع به ملأ شود.
|| آشکارا. (غیاث ) (ناظم الاطباء) :
نه همی فرصتیت باید جست
گر خلا باشد ار ملا باشد.
مسعودسعد.
تا که باشد عارف اندر سال و ماه و روز و شب
شاکر افضال تو اندر خلا و اندر ملا.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 17).
در خلا و ملا و سرا و ضرا ملازم درگاه جهان پناه بود. (تاریخ غازان ، ص 56).
- برملا ؛ فاش . علی رؤس الاشهاد. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). آشکارا. علنی : بوعبداﷲ پارسی برملا گفت خواجه ٔ بزرگ می گوید هرچند خداوند سلطان فرموده بود تا... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 160). یک روزبرملا خواجگان علی و عبدالرزاق پسران خواجه احمد حسن را سخنی چند سرد گفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382). هم در این مجلس فرمود به نام سلطان منشور نبشتن ملکتهای موروث و مکتسب و آنچه به تازگی گیرد و برملا بخواند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 377). روز دیگر محمود به مظالم نشست و خیانت قاضی برملا بگفت . (سیاست نامه ).
گر روز من ثنا کنمش برملا به نظم
در شب همی به نثر دعا برملا کنم .
مسعودسعد.
تا مجمعی سازند و آن را برملا بخوانند. (کلیله و دمنه ).
اندر این عالم غریبی زآن همی گردی ملول
تا «ارحنا یا بلالت » گفت باید برملا.
سنائی .
واینک بنات فکرم مانده هنوز بکر
از کس نهفته نیست حدیثی است برملا.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 21).
قدحها ملا کن به من ده که من خود
ز قوت آبشان برملا می گریزم .
خاقانی (چ سجادی ص 289).
خصمی کژدم بتر از اژدهاست
کاین ز تو پنهان بود آن برملاست .
نظامی .
- بر ملا افتادن ؛ آشکارا شدن . علنی شدن . فاش شدن :
رازم از پرده بر ملاافتاد
چند شاید به صبر پنهان داشت .
سعدی .
مگو آنچه گر بر ملا اوفتد
سخنگو از آن دربلا اوفتد.
سعدی (بوستان ).
رازش از پرده بر ملا افتاده . (گلستان ). جوابی مختصر که اگر بر ملا افتاد فتنه نباشد. (گلستان چ فروغی ص 41).
یارب به لطف خویش گناهان مابپوش
روزی که رازها فتد از پرده بر ملا.
سعدی .
- بر ملا شدن ؛ آشکار شدن . فاش شدن .
- به ملا ؛ آشکارا. به عیان . علنی . علناً :
فرض یزدان رابگذارد هرکس که کند
خدمت خاصه ٔ سلطان به خلا و به ملا.
مسعودسعد.
از آن زمان که فروخواندم آن کتاب کریم
همی سرایم یا ایهاالملأ بملا.
خاقانی .
- در ملا ؛ به آشکارا. آشکارا. علنی :
یکرویه دوستم من و کم حرص مادحم
هم راست در خلاام و هم پاک در ملا.
مسعودسعد.
چون به شاهین قضا انصاف سنجی گاه حکم
جبرئیل از سدره گوید با ملایک در ملا...
سنائی (دیوان چ مصفا ص 3).
|| گاهی عبارت از انجمن و محفل . (غیاث ). انجمن و محفل . (ناظم الاطباء). جمع. گروه مردم :
تو بر سر ملا بستایی همی مرا
من چون کنم ستایش تو بر سر ملا.
امیرمعزی .