ملتقا
لغتنامه دهخدا
ملتقا. [ م ُ ت َ ] (ع اِ) جای دیدار کردن . (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، جای به هم رسیدن و محل ملاقات . (ناظم الاطباء). مُلتَقی ̍ :
نه فانی نه باقی گیاه است ازآنک
بقا و فنا را در او ملتقاست .
|| (اِمص ) در شاهد زیر مصدر میمی است به معنی دیدار و ملاقات و به هم رسیدن :
این همه تابش ز روی و رای ازو نشگفت ازآنک
بدر گردد مه چو با خورشید سازد ملتقا.
و رجوع به ملتقی شود.
نه فانی نه باقی گیاه است ازآنک
بقا و فنا را در او ملتقاست .
ناصرخسرو.
|| (اِمص ) در شاهد زیر مصدر میمی است به معنی دیدار و ملاقات و به هم رسیدن :
این همه تابش ز روی و رای ازو نشگفت ازآنک
بدر گردد مه چو با خورشید سازد ملتقا.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 21).
و رجوع به ملتقی شود.