ترجمه مقاله

ملزوم

لغت‌نامه دهخدا

ملزوم . [ م َ ] (ع ص ) لازم گرفته . (مهذب الاسماء). لازم گردیده . (آنندراج ). لازم شده . (ناظم الاطباء). مقابل لازم :
مرا گر دل دهی ور جان ستانی
عبادت لازم است و بنده ملزوم .

سعدی .


|| پیوسته . (آنندراج ).هر آنچه پیوسته با کسی و یا چیزی باشد و از آن جدا نشود.
- لازم و ملزوم ؛ غیر ممکن التفریق . (ناظم الاطباء). دو چیز که وجود یکی بر دیگری متوقف است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- || (اصطلاح فقه ) هرگاه دو چیز را در نظر بگیریم یکی «الف » و دیگری «ب » ووضع آن دو طوری باشد که هروقت «الف » وجود پیدا کند «ب » هم وجود پیدا کند در این صورت «الف » را ملزوم و «ب » را لازم نامند و رابطه ٔ بین آن دو را لزوم خوانند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
ترجمه مقاله