ترجمه مقاله

ملواح

لغت‌نامه دهخدا

ملواح . [ م ِل ْ ] (ع اِ) خروهه و آن مرغی بود که صیاد بر روی دام بندد تا مرغان بر او گرد آیند. (مهذب الاسماء). جغد پای بسته به دام جهت شکار باز و جز آن . (منتهی الارب ). مرغی که به دام بندند تا آن را دیده دیگر مرغان بیایند. (غیاث ) (آنندراج ). جغد پای بسته ٔ در دام جهت شکار باز و جز آن که به فارسی پایدام و خروهه نیز گویند. (ناظم الاطباء). جغد که پاهایش را بندند و با آن شاهین و باز را شکار کنند بدینگونه که گاه گاه پروازش دهند و چون باز و شاهین آن را بینند بر او فرودآیند و صیاد آنها را بگیرد. این جغد و هرچه مربوط به آن باشد ملواح نامیده می شود. (از اقرب الموارد). خرخسه . خرخشه . خروهه ٔ دام . رامج . رامگ . رامق . و آن مرغ زنده ای است که در تور کنند تا باز و دیگر مرغان شکاری به قصد صید آن فرودآیند و پنجه های آنان در شبکه بندشود و صیاد از کمین برآید و باز یا مرغ شکاری دیگر را بگیرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
توفیق به چنگ آرد جهد تو به توفیق
ملواح به دام آرد صیاد به ملواح .

ابوالفرج رونی .


عدو ز دور چو ملواح حلم طبع تو دید
گمان ببرد که دارد اجل به زیرش دام .

مسعودسعد.


بر او چو طوطی و بلبل به قول و لحن مباش
که دامهای بلا را تو می شوی ملواح .

مسعودسعد.


فایق و بکتوزون ملواح خویش را بیرون برد و در مقابله ٔ سیف الدوله فروآمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 206). گفت دریغا اگر این مار را زنده بیافتمی هیچ ملواحی دام مخاریق دنیا را به از این ممکن نشدی و بدان کسب بسیار کردمی . (مرزبان نامه ). سیمرغی است که نشیمن بر قاف عزت دارد، به ملواح عبارت صید هیچ فهمی و وهمی نشود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 94).
- ملواح ساختن کسی یا چیزی را ؛ او را آلت ساختن برای فریفتن کسی یا به دست آوردن چیزی . وسیله ٔ اجرای مقصودی قرار دادن کسی یا چیزی را : در این حال آن کودک را ملواح ساخت و بر مدبران و مشیران خویش تعمیه و تمویه کرد. (جهانگشای جوینی ). مخایل ادبار احوال اولایح شده بود، بلکه رکن الدین این سخن ملواح ساخته بود. (جهانگشای جوینی ). شرف الدین را طلب کردند و او را ملواح کار ساختند. (جهانگشای جوینی ). شیطان به دلالگی در میان ایستاده جمال مزخرف او را تزیین می کند و آن را ملواح ارواح و قلوب می سازد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 84).
|| (ص ) بلندبالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || لاغراندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لاغر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زن چست و لاغر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن زود لاغرشونده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اسب که زود فربه نشود. (مهذب الاسماء). || مرد بزرگ تختها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بزرگ کتف . (ناظم الاطباء). || آن استر که زود تشنه شود. (مهذب الاسماء). ستور زود تشنه شونده . مِلیاح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سریعالعطش . مِلوَح . مِلیاح . (اقرب الموارد). || باد خشک کننده . (از ذیل اقرب الموارد).
ترجمه مقاله