ترجمه مقاله

مماس

لغت‌نامه دهخدا

مماس . [م ُ ماس س ] (ع ص ) با هم ساییده شده . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). مالیده شده و ساییده شده دو چیز با هم . (ناظم الاطباء). بساونده یکدیگر را. بسوده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که هوا بجنبد آن هوا که مماس پوست ما باشد دور شود و هوای تازه مماس گردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || (اِ) جای بهم سودن . (غیاث اللغات ). جای سوده شدن . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح ریاضیات ) در اصطلاح ریاضیات ، عبارت است از ساییدگی وتماس دو خط با یکدیگر، چنانکه خط مستقیمی که بر دایره ای می ساید و از کنار آن می گذرد : مماس بریک منحنی در یک نقطه ٔ معین حد قاطعی است که بر این نقطه می گذرد و براثر دوران قاطع حول آن نقطه ، نقطه تقاطع دیگر آن با منحنی منطبق بر این نقطه می شود. فاصله ٔ مماس از مرکز دایره برابر طول شعاع است و هر ضلعی از آن او مماس بود آن دایره را. (التفهیم ص 15).
ترجمه مقاله