ترجمه مقاله

ممتلی

لغت‌نامه دهخدا

ممتلی . [ م ُ ت َ ] (از ع ، ص ) پر. آگنده . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). پر. لبالب . آگنده . (از ناظم الاطباء). انباشته . مَلاَّن : اندر خریف دماغ از رطوبتهای فزونی ممتلی گردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خاصه اگر رگهای زیر زبان ممتلی و کشیده باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). شکم گرگان از جیفه ٔ کشتگان ممتلی شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- ممتلی شدن ؛ پر شدن . لبالب و انباشته شدن : مدتی غوغای این سودا در و بام دماغ دزد فروگرفته بود و وعای ضمیرش از این اندیشه ممتلی شده ... (مرزبان نامه ص 112).
- ممتلی کردن ؛ پر کردن . آکنده ساختن : بسیار خوردن شراب دماغ را و عصبها را ممتلی کند و باشد که اندر معده ترش گردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
|| ماه چون تمام دائره اش روشن باشد، چنانکه در شب چهارده و پانزده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || توده شده . || سیر. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله