ترجمه مقاله

ممثل

لغت‌نامه دهخدا

ممثل . [ م ُ م َث ْ ث ِ ] (ع ص ) (اصطلاح هیئت ) در اصطلاح اهل هیئت ، جرمی کروی که دو سطح متوازی آن را احاطه می کند و مرکز آن دو مرکز عالم و منطقه و قطبهای آن در سطح منطقةالبروج و دو قطب آن است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). اوج بلندترین جای است که آفتاب بدو رسد از کره ٔ خویش ، زیراک آفتاب بر محیط ممثل خویش نرود و لیکن بر محیط فلک دیگر اندر سطح ممثل گرد بر گرد زمین ، ومرکزش از مرکز ممثل بیرون آمده ، و این فلک را خارج المرکز خوانند. (التفهیم ص 116). سطح منطقةالبروج همه گویهای ستارگان سیاره را همی برد و بهر کره ای دایره ای کند موازی هر منطقه را و آن دایره فلک ممثل آن ستاره است که آن کره او راست و ممثل از آن جهت نام کردند که او را موازی است و در سطح اوست و مرکز هر دو یکی است ، پس بر مثال اوست . (التفهیم ص 116). فلک کلی هر کوکب را فلک ممثل آن کوکب گویند به جهت آن که مماثل فلک البروج است ، چه مراکز آنها با مرکز فلک البروج که آن را مرکز عالم گویند متحدند. (شرح بیست باب ملا مظفر). || منطقه ٔ هر یک از ممثلات را به مجاز نیز ممثل گویند. (شرح بیست باب ملا مظفر). فلک ممثل نیز بر منطقه ٔ فلک ممثل بطور مجاز اطلاق می شود به علت تسمیه ٔ حال به اسم محل . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
ترجمه مقاله