ترجمه مقاله

ممسوح

لغت‌نامه دهخدا

ممسوح . [ م َ ] (ع ص ) مسح شده . دست مالیده شده . (ناظم الاطباء). || ساده کرده . (مهذب الاسماء). || آنکه عورت جای (شرمگاه ) او هموار و برابر است با سایر بدن و ندانند که مرد است یا زن . مجبوب . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که بسبب این ریشها قضیب را گر خایه را بباید برید و مردم را خصی باید کرد یا مجبوب و یا ممسوح . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله