ترجمه مقاله

ممقوت

لغت‌نامه دهخدا

ممقوت . [ م َ ] (ع ص ) دشمن داشته شده و دشمن گرفته . (ناظم الاطباء). دشمن گرفته شده و مبغوض . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). آنکه هر کس او را دشمن دارند. آنکه همه او را دشمن دارند. (مهذب الاسماء) : پس از گذشتن خداوندش چون درجه گونه ای یافت و نواختی از سلطان مسعود، اما ممقوت شد هم نزدیک وی و هم نزدیک بیشتر از مردمان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). این چه طلعت مکروه است و هیأت ممقوت . (گلستان ).
ترجمه مقاله