منایح
لغتنامه دهخدا
منایح . [ م َ ی ِ ] (ع اِ) منائح . ج ِ منیحة. بخششها. دهشها. مواهب :
گه معانی را خزانه ، گه امانی را دلیل
گه مصالح را وساطه ، گه منایح را سفیر.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 166).
ترا به بذل منایح متابعند اقران
مرا به نظم مدایح مسخرند امثال .
روان اوست به شکر منایح تو رهین
زبان اوست به نشر مدایح تو کفیل .
این نصایح مفضی است به منایح تأیید الهی . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 18). بر امید منایح و عطایا به حضرت او آمدن گرفتند. (لباب الالباب چ نفیسی ص 64). رجوع به منائح و منیحة شود.
گه معانی را خزانه ، گه امانی را دلیل
گه مصالح را وساطه ، گه منایح را سفیر.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 166).
ترا به بذل منایح متابعند اقران
مرا به نظم مدایح مسخرند امثال .
عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 241).
روان اوست به شکر منایح تو رهین
زبان اوست به نشر مدایح تو کفیل .
عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 251).
این نصایح مفضی است به منایح تأیید الهی . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 18). بر امید منایح و عطایا به حضرت او آمدن گرفتند. (لباب الالباب چ نفیسی ص 64). رجوع به منائح و منیحة شود.