ترجمه مقاله

منتشر

لغت‌نامه دهخدا

منتشر. [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) پراکنده . (غیاث ) (آنندراج ). پراکنده گشته و گسترده شده . پراکنده و پاشیده و افشان . (از ناظم الاطباء). پراکنده . پریشان . متفرق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خشعاً أبصارهم یخرجون من الأجداث کأنهم جراد منتشر. (قرآن 7/54).
و یا اندر تموزی مه ببارد
جراد منتشر بر بام و برزن .

منوچهری .


گفتم که امر ایزد یکتای جفت چیست
گفتا که فرد کردن از ازواج منتشر .

ناصرخسرو.


منتظر ایشان و او هم منتظر
تا که جمع آیند خلق منتشر.

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 153).


این جهان و ساکنانش منتشر
آن جهان و سالکانش مستمر.

مولوی (ایضاً ص 138).


- منتشر شدن ؛پراکنده شدن . متفرق شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منتشر کردن ؛ نشر دادن . اشاعه دادن . پراکندن :
از مدیح تو منتشر کرده ست
در خراسان قصیده های چو زر.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 137).
- منتشر گردیدن ؛ منتشر شدن :
از ثریا منتشرگشت این بزرگی تا ثری
وز سرندیب این حکایت گفته شد تا قیروان .

عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 425).


مناظم عباد و مصالح بلاد از سلک نظم و انخراط منتشر و متفرق گردد. (سندبادنامه ص 5). در این تصور و اندیشه سخت از جای بشد و آثار غضب از بشره ٔ او منتشر گشت . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 148). همچنین روح حیوانی به نسبت وجه لطیف آن را بستاند و به نسبت وجه کثیف به صورت دل سپارد و از وی در اقطار بدن منتشر گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 99). این اختلاف ... بتدریج در میان خلق منتشر و متفرق گشته . (مصباح الهدایه ایضاً ص 14 و 15). رجوع به ترکیب قبل شود.
|| فاش شده . خبر فاش شده . آشکارشده . فاش و شایع. (از ناظم الاطباء). شایع. ذایع. فاش . فاشی . مستفیض . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منتشر شدن ؛ شایع شدن . فاشی شدن . ذایع شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خبر قصد رایات او به جانب هرات منتشر شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 336).
به یک سالم آمد ز دل بر زبان
به یک لحظه شد منتشر در جهان .

سعدی (بوستان ).


ور ثنای شاه عالم همچو صیت عدل او
منتشر شد در جهان طبع ثناخوان با من است .

ابن یمین .


- منتشر گردیدن (گشتن ) ؛ منتشر شدن : یقین بداند که اگر خداوند به هندوستان رود و حرم و خزاین آنجا برد این خبر منتشر گردد... آب این دولت بزرگوار ریخته شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 676). رجوع به ترکیب قبل شود.
|| روز دراز. (آنندراج ). روز درازشده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتران پراکنده گردنده از غفلت شبان . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برصی که رنگ تمام تن را سفید کرده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مرد ولگرد.(ناظم الاطباء).
- الفرد المنتشر ؛ فرد غیرمعین . (از اقرب الموارد).
|| درختی که شاخه های آن گسترده شده باشد. || نره ٔ سخت شده . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || ستور آماسیده پی از ماندگی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتشار شود.
ترجمه مقاله