ترجمه مقاله

منحنی

لغت‌نامه دهخدا

منحنی . [ م ُ ح َ ] (ع ص ) خمیده . (غیاث ) (آنندراج ). کج و خمیده . (ناظم الاطباء). خم . بخم . خمیده . منعطف . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
تا در عمل هندسه نگردد
خطی که بود منحنی موازی .

مسعودسعد.


گرداند او به دست شب و روز و ماه و سال
چون دال منحنی الف مستقیم ما.

سنائی (دیوان چ مصفا ص 32).


اشکال هندسی چون مثلثات و مربعات و کثیرالاضلاع و مدور و مقوس و منحنی و مستقیم برکشید. (سندبادنامه ص 65).
- خط منحنی ؛ (اصطلاح هندسه ) خطی است که نه مستقیم باشد و نه منکسر و نه شامل قطعات مستقیم .و ممکن است باز باشد چون قوسی از دایره و بیضی و جزآنها و یا بسته باشد مانند دایره . رجوع به دایرة المعارف فارسی ذیل خط شود :
تا حرف بی نقط بود و حرف با نقط
تا خط مستوی بود و خط منحنی ...

منوچهری .


|| گوژپشت . (غیاث ) (آنندراج ). خمیده قامت . کوز.کوژ. دوتا :
شاد باش ای منحنی پشت تو اندر راه دین
دیر زی ای ممتحن خصم تو اندر امتحان .

سنائی (دیوان چ مصفا ص 229).


صد جوال زر بیاری ای غنی
حق بگوید دل بیار ای منحنی .

مولوی .


باز از بعد گنه لعنت کنی
بر بلیس ایرا از اویی منحنی .

مولوی .


کاین فلک منحنی سالخورد
قد الف وار مرا دال کرد.

خواجو.


می ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت
خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی .

حافظ.


|| مجازاً به معنی ضعیف و ناتوان . (غیاث ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله