ترجمه مقاله

منخل

لغت‌نامه دهخدا

منخل . [ م ُ خ ُ / خ َ] (ع اِ) آردبیز. ج ، مناخل . (مهذب الاسماء). پرویزن . ج ، مناخل . (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پرویزن و غربال . (غیاث ) (آنندراج ). آنچه بدان چیزی را غربال کنند. این کلمه از وزنهای نادر است که به ضم وارد شده و وزن قیاسی به کسراست زیرا اسم آلت است . (از اقرب الموارد) : خرده ٔ کافور به منخل سحاب بر اموات عالم فروبیخت . (سندبادنامه ص 123). خاکستر جبه ٔ او را به منخل بیخت و زر از آنجا استخراج کرد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
- منخل شعر ؛ الک مویی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله