ترجمه مقاله

منساق

لغت‌نامه دهخدا

منساق . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) نزد و نزدیک . (ناظم الاطباء). قریب . (اقرب الموارد). || تابع و پیرو. (ناظم الاطباء) . تابع. (اقرب الموارد). || کوه مایل به درازی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خویشاوند. (ناظم الاطباء). || سوق داده . سیاق یافته .ترتیب یافته : هر مقدمه که در آغاز امثله ومناشیر و سایر مکتوبات مترسلان منساق بود، به مقصودی آن را تشبیب سخن گویند. (المعجم چ دانشگاه ص 414).
ترجمه مقاله