ترجمه مقاله

منسرح

لغت‌نامه دهخدا

منسرح . [ م ُ س َرِ ] (ع ص ) مرد با هم پاگشاده ٔ ستان خفته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد ستان خفته پاها را از هم گشاده .(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برهنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عریان و گویند: فلان منسرح من اثواب الکرم . (از اقرب الموارد). || اسب شتاب رو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): فرس منسرح ؛ اسب شتاب رو. (ناظم الاطباء). || آسانی و روانی کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || نام بحری از عروض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام بحری است ، چون در ارکان این بحر سببها مقدم است بر وتد لهذا آسان تر گفته می شود وبعضی نوشته اند که انسراح از جامه بیرون آمدن است ، این بحر هم در نقصان زحافات به حدی می رسد که به مقداردو رکن خویش می رسد لهذا این اختصار را به بیرون آمدن از جامه تشبیه کرده اند. (غیاث ) (آنندراج ). اسم فاعل است از انسراح به معنی برهنه شدن و بیرون آمدن از جامه و در اصطلاح اهل عروض اسم بحری است از بحور مشترکه در میان عرب و عجم و اصل این بحر چهار بار مستفعلن مفعولات ُ است و این بحر در نقصان ارکان به حدی می رسد که آنچه وزن دو رکن است همچون : من یشتری الباذنجان ، که بر وزن مستفعلن مفعولات ُ است در اشعار عرب آن رامصراع تمام می دارند و این نقصان و اختصار را به بیرون آمدن از جامه تشبیه کرده اند و این بحر را منسرح گفته اند و این بحر مثمن و مسدس هر دو مستعمل است و نیز گفته اند این بحر را از آن جهت منسرح گویند که انسراح در لغت آسانی و روانی است و چون در ارکان این بحرسببها مقدم اند بر وتد آسان تر گفته میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). یکی از چهار بحر دایره ٔ [ دوم ] مختلفه است و اجزاء آن از اصل مستفعلن مفعولات ُ چهار بار مفتعلن فاعلات آید و ازاحیفی که در این بحر افتد یازده است : طی و خبن و کف ّ و وقف و قطع و کشف و حَذَذ و رفع و جَدْع و نحر و اِسباغ . و اجزاء منشعبه ٔ آن از اصل مستفعلن هفت است . مفتعلن (مطوی )، مفاعلن (مخبون )، مفعولن (مقطوع )، فعلن (احذّ)، فعلان (احذّ مُسبغ)، فاعلن (مرفوع )، مفعولان (مقطوع مُسبغ). و از اصل مفعولات ُ نه است : مفاعیل ُ (مخبون )، فعولان (مخبون موقوف )، فعولن (مخبون مکشوف )، فاعلات ُ (مطوی )، فاعلن (مطوی مکشوف )، فاعلان (مطوی موقوف )، مفعول ُ (مرفوع )، فاع (مجدوع )، فع (منحور). اینک مثالها: مثمن مطوی موقوف :
حیدر شرع کرم بازو [ و ] احسان تست
کاین در روزی گشاد وآن در خیبر شکست .
مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلان
مفتعلن فاعلان مفتعلن فاعلان .
مثمن مطوی مخبون موقوف :
بشنوو نیکو شنو نعمت خنیاگران
به پهلوانی سماع به خسروانی طریق .
مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلان
مفاعلن فاعلان مفاعلن فاعلان .
مثمن مطوی مکشوف :
ای پسر آخر بساز چاره و درمان من
رحم کن ای دلربای بر دل و بر جان من .
مفتعلن فاعلان مفتعلن فاعلن
مفتعلن فاعلان مفتعلن فاعلن .
مثمن مطوی مخبون مکشوف :
کیست که پیغام من به شهر شروان برد
یک سخن از من بدان مرد سخندان برد.
مفتعلن فاعلن مفاعلن فاعلن
مفتعلن فاعلان مفتعلن فاعلن .
و بعضی شاعران این شعر را مطوی بسیط پندارند و نه چنان است ، از بهر آنکه فاعلان در بسیط نباشد.
مطوی موقوف ْ عروض مکشوف ْ ضرب :
ای صنم خوبروی صابری از من مجوی
با غم هجران یار کس نکند صابری .
مفتعلن فاعلان مفتعلن فاعلان
مفتعلن فاعلان مفتعلن فاعلن .
مثمن مجدوع :
ملک مصون است و حصن ملک حصین است
منت وافر خدای را که چنین است .
مفتعلن فاعلات ُ مفتعلن فاع
مفتعلن فاعلات ُ مفتعلن فاع .
بعضی عروضیان جزو مجدوع را بر وتد ماقبل افزوده اند و آن راتطویل نام کرده و از این جهت این شعر را مسدس نهند و تقطیع آن بر مفتعلن فاعلات ُ مفتعلاتان کنند.
مثمن منحور [ معروفی گفته است ] :
این دل مسکین من اسیر هوا شد
پیش هزاران هزار گونه بلا شد.
مفتعلن فاعلات ُ مفتعلن فع
مفتعلن فاعلات ُ مفتعلن فع.
مثمن منحور مجدوع :
خوب تر از روی تو گمان نَبَرَد خلق
زار ترا ز من کسی نَبُرْد گمانی .
مفتعلن فاعلات ُ مفتعلن فاع
مفتعلن فاعلات ُ مفتعلن فاع .
مثمن مقطوع ْ [ اجزاء ] موقوف ْ عروض مکشوف ْ ضرب :
او را از نیکویی قارون کرده ست باز
ما را خواهم همی کز غم قارون کند.
مفعولن فاعلن مفعولن فاعلان
مفعولن فاعلن مفعولن فاعلن .
مسدس مطوی :
عشق به محنت صبور دید مرا
رفت و بر آتش بخوابنید مرا.
مفتعلن فاعلات ُ مفتعلن
مفتعلن فاعلات ُ مفتعلن .
مسدس مقطوع :
تازه تر ازتازه برگ نسرینی
دوستر از دیده و دل و دینی .
مفتعلن فاعلات ُ مفعولن
مفتعلن فاعلات ُ مفعولن .
مسدس مطوی مقطوع :
دل بربودی ز من کنون چه کنم
سود ندارد مرا پشیمانی .
مفتعلن فاعلات ُ مفتعلن
مفتعلن فاعلات ُ مفعولن .
مربع مطوی موقوف :
خیز و بیار ای نگار
باده ٔ انده گسار.
مفتعلن فاعلان
مفتعلن فاعلان .
مربع مخبون موقوف :
دلبر من کجا رفت
وز بر من چرا رفت .
مفتعلن فعولان
مفتعلن فعولان .
مربع مطوی مشکوف مقطوع :
گفتم نایَمْت نیز هرگزپیرامُنا
بیهده گفتم من این بیهده گویا منا.
مفعولن فاعلان مفعولن فاعلن
مفتعلن فاعلان مفتعلن فاعلن .

(المعجم چ دانشگاه ص 138-142).


رجوع به همین مأخذ صفحات 72 و 73 و 139-147 شود :
مرکبانش وافر و کامل سریع و منسرح
ساختهاشان وافر و سالم صحیح و معتبر.

سنائی (دیوان چ مصفا ص 659).


- منسرح صغیر ؛ شمس قیس آرد: مدعیان علم عروض ... چون از بحور دایره ٔ مشتبهة در اشعار عجم بعضی مثمن الاجزا می آید و بعضی مسدس الاجزا و از این جهت آن را دو دایره لازم بود مبالغی خبط کرده اند، اول آنکه منسرح را دو بحر نهاده اند مثمن آن را منسرح کبیر خوانده اند و مسدس آن را منسرح صغیر. (المعجم چ مطبعه ٔ مجلس ص 67).
- منسرح کبیر ؛ رجوع به ترکیب قبل شود.
ترجمه مقاله