ترجمه مقاله

منضد

لغت‌نامه دهخدا

منضد. [ م ُ ن َض ْ ض َ ] (ع ص ) نعت است از تنضید و یقال : متاع منضد. (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). متاع منضد؛ رخت برهم نهاده . (ناظم الاطباء). بر همدیگر چیده شده . (غیاث ) (آنندراج ) : بدان که این اموال منضد که به صورت عسجد و زبرجدمی نماید هیمه ٔ دوزخ است . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 78). قریب دوهزار مجلد... در او منضد کرده و طلب باقی در ذمه ٔ همت گرفته . (مرزبان نامه ایضاً ص 300). گل لعل آبدار از عون باران بهار و از اثر خورشید قدرت جبار در معدن زمین منضد گشته . (لباب الالباب چ نفیسی ص 1).
|| رای منضد؛ رای استوار و ثابت . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
|| مرتب . متسق . منتظم . نظم و نسق یافته وبه هم پیوسته : سلسله ٔ آل شنسب به جمال او منضد و منظم است . (چهارمقاله چ معین ص 2).
- دُرّ منضد ؛ مروارید درچیده و به رشته کشیده . لؤلؤ منظوم :
غلام آن لب لعلم که چون به خنده درآمد
چو کلک صاحب اعظم نشاند دُرّ منضد.

ابن یمین .


جامی که هست خاطر او بحر نعت تو
زآن بحر بر لب آمده دُرّ منضد است .

جامی .


ترجمه مقاله