ترجمه مقاله

منضم

لغت‌نامه دهخدا

منضم . [ م ُ ض َم م ] (ع ص ) پیوسته شونده و آمیخته شونده و فراهم آینده به چیزی . (آنندراج ). ضمیمه شده و افزوده شده و پیوسته شده و ملحق گشته و درج شده و در میان نهاده شده و آمیخته شده و فراهم آمده . (ناظم الاطباء). باهم آمده . فراهم آمده . افزوده . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
با مدحت تو ضم کنم اکنون دعای خیر
آن به که با مدیح دعا نیز منضم است .

ابن یمین .


- منضم شدن ؛ ضمیمه شدن . پیوستن . ملحق شدن . درآمیختن : در آن وقت که ... قبایل مغول بدو منضم شد رسوم ذمیمه که معهود آن طوایف بودست ... رفع کرد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 18). اگر در حال ادراک روح خواطر نفسانی با مدرک روحانی منضم نشود... (مصباح الهدایه چ همایی ص 175).
- منضم کردن ؛ ضمیمه کردن . به هم پیوستن . به هم پیوند دادن . فراهم آوردن :
فلک قدرا تو می دانی نیم زآنها که در مدحت
ز بی سرمایگی طبعم کند با در شبه منضم .

ابن یمین .


- منضم گردیدن ؛ منضم شدن : اگر باعث اول داعیه ٔ صدق و طلب مزید حال بود و بعد از آن شایبه ٔ نفسانی با آن منضم گردد، اعتبار باعث اول را بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 194). رجوع به ترکیب منضم شدن شود.
|| لؤلؤ منضم ؛ مروارید میان باریک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اصبح منضماً؛ میان باریک گردید چنانکه گویی قسمتی از آن به قسمت دیگر پیوست . (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله