ترجمه مقاله

منطبع

لغت‌نامه دهخدا

منطبع. [ م ُ طَ ب ِ ] (ع ص ) منقوش شونده . (غیاث ) (آنندراج ). نقش کرده شده . (ناظم الاطباء). || سرشته . سرشته شده . مجبول : تجویف اول از دماغ که قابل است به ذات خویش مر جمله ٔ صورتها را که حواس ظاهر قبول کرده باشند و در ایشان منطبع شده . (چهار مقاله ص 13). خسرو از غایت رعیت پروری ... که طبع او بر آن منطبع بود نخواست که جزئیات احوال رعایا... بر او پوشیده بماند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). || رام شده و دست پرورده و مطیع و فرمانبردار. || فلزی که نرم و قابل کوفته شدن باشد. || چاپ شده . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله