ترجمه مقاله

منطمس

لغت‌نامه دهخدا

منطمس . [ م ُ طَ م ِ ] (ع ص ) فرونشیننده و نیست و محوشونده . (غیاث ) (آنندراج ). پوشیده شده .محوشده . ناپدیدگشته و پاک شده و ازمیان رفته (چون خط و اثر و جز آن ). (یادداشت مرحوم دهخدا) :
- منطمس شدن ؛ محو شدن . از میان رفتن . ناپدید شدن :
کی شود دریا ز پوز سگ نجس
کی شود خورشید از پف منطمس .

مولوی .


کی شود این چشمه ٔ دریا مدد
منطمس زین مشت خاک نیک و بد.

مولوی .


- منطمس گشتن ؛ نابود شدن . نیست شدن . محو شدن . فرسوده شدن و از میان رفتن : بیشتر از رسوم پادشاهی به روزگار ایشان مندرس شد و بسی از ضروریات ملک منطمس گشت . (چهارمقاله ص 40). تا لغت پارسی متداول السنه است و متناول افواه عالمیان باشد آثار انوار او از حواشی ایام منطمس و مندرس نگردد. (سندبادنامه ص 27). بسبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوار... مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته ... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 3). به مرور ایام و امتداد شهور و اعوام منطمس و مندرس نگردد. (جامعالتواریخ رشیدی ).
ترجمه مقاله