ترجمه مقاله

منفضج

لغت‌نامه دهخدا

منفضج . [ م ُ ف َ ض ِ ] (ع ص ) آنکه بن مویهای وی خوی می کند بدون آنکه روان گردد. || افق پیداشده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جراحت روان گشته . (ناظم الاطباء). جراحت گشاده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ناف فراخ شده . || کار سست شده . || روان شده هرآنچه در دول باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انفضاج شود.
ترجمه مقاله