ترجمه مقاله

منقطع

لغت‌نامه دهخدا

منقطع.[ م ُ ق َ طَ ] (ع اِ) منقطعالشی ٔ؛ پایان و حد چیزی . و منه منقطعالوادی و الطریق و الرمل ؛ ای منتهاها. (منتهی الارب ). پایان و حد چیزی . (آنندراج ). جایی که درآن چیزی به پایان می رسد و تمام می گردد و محدود می شود و منه : منقطعالوادی ؛ پایان رودبار و کذلک منقطعالرمل و الطریق . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- منقطعالوحدانی ؛ عبارت از حضرت جمع است که غیر را در آن ، عین واثری نیست و آن محل انقطاع اغیار است . (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی سجادی ).
|| منقطع به ؛ فرومانده در راه از قافله . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مُنقَطِع شود.
ترجمه مقاله