ترجمه مقاله

منقل

لغت‌نامه دهخدا

منقل . [م َ ق َ ] (ع اِ) راه در کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || پای افزار. (مهذب الأسماء). موزه و نعل کهنه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ). موزه و کفش کهنه ٔ درپی کرده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || راه کوتاه . (از اقرب الموارد). || کانون آتش و این مولده است . (از محیطالمحیط). آتشدان . مجمر و کولخ و تفکده . (ناظم الاطباء). انگشت دان که آن را مجمر نیز گویند، در کشف به ضم اول و سوم . (غیاث ) (آنندراج ). آتشدان فلزین از قبیل آهن یا برنج و غیره . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
تا در زمانه چون مه کانون کشد سپاه
در تابخانه موسم کانون و منقل است .

امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 103).


گلبنی بررویداکنون در میان خانه ها
بیخ او در منقل و کانون و شاخ اندر اثیر.

امیر معزی (ایضاً ص 219).


اثیر است و اخضر به بزم تو امشب
یکی تف منقل دگر موج ساغر.

خاقانی .


زآن مربع نهند منقل را
تا مثلث در آذر اندازند.

خاقانی .


منقل برآر چون دل عاشق که حجره را
رنگ سرشک عاشق شیدا برافکند.

خاقانی .


مجلس دو آتش داده بر این از حجر وآن از شجر
این کرده منقل را مقر آن جام را جا داشته .

خاقانی .


نبیذ خوشگوار و عشرت خوش
نهاده منقل زرین پرآتش .

نظامی .


سینه ٔ پرآتش مرا چون منقل است
کشت کامل گشت و وقت منجل است .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 413).


اوان منقل آتش گذشت و خانه ٔ گرم
زمان برکه ٔ آب است و صفحه ٔ ایوان .

سعدی .


چو آتش درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروز.

سعدی .


- قُبُل منقل ؛ لوازم . اثاثه . افزار و آلات . گویا اصلاً قسمتی از لوازم و اثاثه و زین وبرگ الاغ است . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ) : یابویی که علاوه بر من ، قبل منقل و آبداری و خرت و پرت من هم در ترک بندیش بود. (ترجمه ٔ حاجی بابای اصفهانی چ تهران ص 12).
- امثال :
ای فلک ! به همه منقل دادی به ما کلک . عامه درموقع غبطه یا رشک به مزاح بدین جمله از ناسازگاری بخت شکایت کنند. (امثال و حکم ج 1 ص 328).
ترجمه مقاله