ترجمه مقاله

منقوش

لغت‌نامه دهخدا

منقوش . [ م َ ] (ع ص ) نگاشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نگاشته و نقش و نگار کرده شده و نقاشی شده و دارای تصاویر و رنگهای گوناگون . (ناظم الاطباء). نگارین . نگارکرده . نگارشده . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چون چادر مصقول گشته صحرا
چون حله ٔ منقوش گشته بستان .

فرخی .


همه بامهای این مسجد به خرپشته پوشیده همه نجارت و نقارت و منقوش و مدهون کرده . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلین ص 12). همه ٔ صحرای آن ناحیت ستونهای رخام است و سرستونها و تن ستونها همه رخام منقوش مدور... (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ایضاً ص 20). || زردوزی شده . (ناظم الاطباء). غوره ٔ خرما که در آن خار فروکنند تا برسد و رطب گردد. (از اقرب الموارد). || (اِ) دینار. (اقرب الموارد) (المنجد).
ترجمه مقاله